اسم های ایرانی که به ره ختم میشن
آساره
(لری، دزفولی) ستاره.اطهره
(عربی ـ فارسی) (اطهر + ه (پسوند نسبت)) منسوب به اطهر، اطهر.باهره
(عربی) (مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان. + ( باهر. 1- و 2-بدره
بهره. نام یکی از سرداران خشایار شاهبهاره
مربوط به بهار؛ به عمل آمده در بهار؛ منسوب به بهار.پری چهره
(= پری چهر)، ( پریچهر.ثمره
معنیجریره
زن سیاوخش، مادر فرودچهره
روی، صورتحره
زن آزادهخاطِره
یادبود، یاد، ذهن، حافظه، خاطر.خاطره
(عربی) یادبود، یاد، ذهن، حافظه، خاطر.دنبره
نوعی ساز، تنبورذاکره
(عربی) (در قدیم) ذاکر، ذاکر.رخساره
رخسار، رخ، چهره، صورت.زَواره
پهلوانی ایرانی. نام پسر زال و برادر رستمزاهره
(عربی) (مؤنث زاهر)، زاهر.زهره
نام سیارهای در منظومه شمسیساره
(عبری) (= سارا، سارای)؛ 1- امیرهی من؛ 2- (اَعلام) زوجهی ابراهیم خلیل(ع...سامره
ساهره
(عربی) 1- زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدد...ستاره
؛ بخت و اقبال و نماد شخص مجلس آرا و زیباروسمیره
(عربی) (= سمیرا)، ( سمیرا. 1-سوره
(عربی) هر یک از بخشهای صد و چهاردهگانهی قرآن که خود شامل چند آیه است...سیاره
(عربی) 1- (در نجوم) هر جرم آسمانی که در منظومهای به دور ستارهای میگر...سینره
شب پره
شراره
جرقه، ریزش آتششهره
(عربی) مشهور، نامور.صابره
(عربی) (مؤنث صابر)، ( صابر. 1- ، 2- و 3-صبوره
(عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور ...طاهره
(عربی) 1- (مؤنث طاهر)، زن پاک از پلیدی و عیوب. + ( طاهر. 1- ، 2- و3- ؛...غدیره
(عربی، غَدیرَة) گیسوی بافته و آویخته.فاخره
(عربی) (مؤنث فاخر)، فاخر.فاطره
(عربی) (مؤنث فاطر)، ( فاطر.قاهره
مؤنث قاهر، نام پایتخت مصرقدیره
مؤنث قدیر، تواناقطره
مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکهگلاره
(کردی، gilāra ) 1- مردمک چشم؛ 2- حبهی انگور.گلپاره
قطعهی گل، تکه ی گل؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت

(لری، دزفولی) ستاره.اطهره

(عربی ـ فارسی) (اطهر + ه (پسوند نسبت)) منسوب به اطهر، اطهر.باهره

(عربی) (مؤنث باهر)، باهر، درخشان، تابان. + ( باهر. 1- و 2-بدره

بهره. نام یکی از سرداران خشایار شاهبهاره

مربوط به بهار؛ به عمل آمده در بهار؛ منسوب به بهار.پری چهره

(= پری چهر)، ( پریچهر.ثمره

معنیجریره

زن سیاوخش، مادر فرودچهره

روی، صورتحره

زن آزادهخاطِره

یادبود، یاد، ذهن، حافظه، خاطر.خاطره

(عربی) یادبود، یاد، ذهن، حافظه، خاطر.دنبره

نوعی ساز، تنبورذاکره

(عربی) (در قدیم) ذاکر، ذاکر.رخساره

رخسار، رخ، چهره، صورت.زَواره

پهلوانی ایرانی. نام پسر زال و برادر رستمزاهره

(عربی) (مؤنث زاهر)، زاهر.زهره

نام سیارهای در منظومه شمسیساره

(عبری) (= سارا، سارای)؛ 1- امیرهی من؛ 2- (اَعلام) زوجهی ابراهیم خلیل(ع...سامره

ساهره

(عربی) 1- زمین یا روی زمین، زمینی که حق سبحانه در روز قیامت آن را مجدد...ستاره

؛ بخت و اقبال و نماد شخص مجلس آرا و زیباروسمیره

(عربی) (= سمیرا)، ( سمیرا. 1-سوره

(عربی) هر یک از بخشهای صد و چهاردهگانهی قرآن که خود شامل چند آیه است...سیاره

(عربی) 1- (در نجوم) هر جرم آسمانی که در منظومهای به دور ستارهای میگر...سینره

شب پره

شراره

جرقه، ریزش آتششهره

(عربی) مشهور، نامور.صابره

(عربی) (مؤنث صابر)، ( صابر. 1- ، 2- و 3-صبوره

(عربی ـ فارسی) (صبور + ه (نسبت))، 1- منسوب به صبور؛ 2- (به مجاز) صبور ...طاهره

(عربی) 1- (مؤنث طاهر)، زن پاک از پلیدی و عیوب. + ( طاهر. 1- ، 2- و3- ؛...غدیره

(عربی، غَدیرَة) گیسوی بافته و آویخته.فاخره

(عربی) (مؤنث فاخر)، فاخر.فاطره

(عربی) (مؤنث فاطر)، ( فاطر.قاهره

مؤنث قاهر، نام پایتخت مصرقدیره

مؤنث قدیر، تواناقطره

مقدار کمی از مایع که از جایی بچکد، چکهگلاره

(کردی، gilāra ) 1- مردمک چشم؛ 2- حبهی انگور.گلپاره

قطعهی گل، تکه ی گل؛ (به مجاز) زیبا و با طراوت